دوست

دوست دوسته.. دلم براش پر میزنه.. سالگردش نزدیکه... پارسال همین ماه رمضون بود که به وبلاگش سر نمیزد... خیلی نگرانش شده بودم.. با خودم گفتم شاید ماه رمضونه و نمیخواد بیاد اینترنت... زمان گذشت و طولانی تر شد.. نبودنش.. ندیدنش.. وای خدای بزرگ.. وقتی خبر رفتنش رو شنیدم.. داغون شدم.. دگرگون شدم.. دختر اشتباهی از میان ما رفت و همیشه یادش با ماست.. یک سال گذشت... هرجا هستی خوش باشی رفیق.. دستان مرا نیز بگیر

بارونی

از خودم.. و از ایرانی بودن متنفرم.. با این مردم باید گرگ بود.. نمیخواهم گرگ باشم.. به یک سبد ارامش و امنیت نیاز دارم..

شروع میکنیم...

میخواهم شروع کنم به نوشتن روزهایی که میگذرد.. شاید تخلیه ای باشد.. خاطراتم را مینویسم..