شوشو بهم میگه بو میدی..
بعد سرش رو میاره نزدیک شونمو میگه بیا بو کن خودتو.. یهو دوتایی با هم خم میشیم رو یکی از شونه هام و تق دو تا سرامون محکم میخوره به هم.. بعد از درد ۴ تا چشم قرمز شده و اینکه جلوی خنده خودمون رو نمیتونیم بگیریم..
چیکار کنم.. این قرص هایی که میخورم.. هرچی میرم حموم یه بوی بدی میدم.. شرجی هوا هم ۸۲ درصد.. بگین من چیکار کنم
بعدا نوشت: چون همه در مورد قرص ها پرسیدن همینجا توضیع میدم که یکی یکی نشه
من از 13 ... 14... سالگی متوجه شدم کمبود پلاکت خون دارم.. یعنی باید بین 150000 تا 450000 پلاکت باشه مال من دور و بر 15000 تاست و یه بار هم 7000 تا بود... و از اونجایی که من خیلی ادم بی خیالی هستم زیاد پیگیر نشدم.. 17 سالگی نمونه مغز استخون دادم که گفت مغز استخونت سالمه و لابد طحالت بزرگه..
دیگه هیچی تا اینکه واسه کار قول گرفتن که دوره درمانم رو کامل کنم و رفتم دکتر باز یه نمونه برداری دادم و بازم گفت مغز استخونت سالمه و باید قرص بخورم تا پلاکتم بره بالا و بتونم عمل کنم و طحالم رو در بیارم و تمام
همین دیگه.. 1 ماه و خورده ای میشه قرص میخودم.. قبلا روزی 1 دونه پردنیزولون 50 میخوردم ولی 1 هفته ای هست که دوزی رو کم کرده یعنی روزی 45 میلی که نصف صبح و نصف عصر + کپسول danazol روزی یکی.. + شربت معده آره دیگه همین.. این عرق و تب و چاقی و پر خوری هم عوارض قرص هست . من از وقتی خونه ام همش سرم تو یخچاله و در حال خوردن .. و کلی هم ورم کردم و مانتوم واسم تنگ شده.. اها همین
روز اول که رفتم سر کار کلی فرم باید پر میکردم.. تا کار ها رو انجام بدیم و شروع به کار بشه حول و حوش ساعت ۹:۳۰ بود.. ما رو فرستادن دفتر رییس کل.. کلی ایشون در مورد شغل حسابداری و حساس بودن این بخشی که الات نوش هستم بهم توضید دادن و گوشزد کردن.. همه توی ۲ ماه اول خودشون رو اینجا نشون میدن و این حرفا.. بعد یه اقاهه اومد توی اتاق.. که بعد فهمیدم رییس بخش ماس.. رییس بزرگ کلی به خاطر دیر اومدن سر کار باهاش دعوا کرد و ضایش کرد جلو من.. بعد رو به من کرد و گفت: این رییس بخش شماس.. و به اون گفت: این دختر صفر کیلومتره و تمام فوت و فن حسابداری رو یادش بدین و یه بخش خوب بذارینش...
خلاصه این اقای رییس مارو برد دفتر خودش رو اول باهام اتمام حجت کرد و گفت: که من خیلی زود عصبانی میشم و از از من ناراحت نشو.. ولی از اونجایی که منیکم از جنس مذکر میترسم مخصوصا اونایی که میان تو صورت ادم و باحات حرف میزنن.. حالم به هم میخوره اه اه.. همیشه از حفظ بودن فاصله واسه صحبت کردن خوشم میاد.. این ماجرا گذشت و من چند روزی سر کار میرفتم و خیلی خوب بود.. و تو اون چند روز فهمیدم این آقا کلا مو.جی تشریف دارن و قاطی بوندش هم به همین دلیله.. من همیشه سر ساعت توی محل کارم بودم و سر موقع هم از اونجا خارج میشدم.. یعنی نقدا هیچ دیر کردی نداشتم و خیلی هم از دیر اومدن همین جناب رییس همه شاکی بودن.. مثلا ساعت کاری ۷:۱۵ هست ایشون خیلی زود میومدن ۸ بود و حتما هر روز یه دعوای مشتی با رییس کل داشتن و ما باید اخلاق گند ایشون رو تا آخر ساعت کاری تحمل میکردیم..
یه روز من کار بانکی داشتم و از اونجایی که هم کارا گفتن اگه کاری صبح داری برو بعد بیا برگ مرخصی پر کن اتفاقی نمیوفته منم همین کارو کردم.. صبح اول رفتم بانک و وقتی رسیدم ۴۵ دیقه برگ مرخصی پر کردم(یعنی همون ساعت ۸) و رفتم دفتر رییس... تا چشمش به من افتاد مثل کوه اتشفشان فوران کرد و گفت تا حالا کجا بودی.. منم خیلی خونسرد گفتم: کار بانکی داشتم اگه اخر ساعت میرفتم باید ۲ ساعت مرخصی بگرفتم و صبح هیچ ارباب رجویی ندارم تا ۸:۳۰ ولی ساعت ۱۲ به بعد خیلی سرم شلوغه... گفت: من برگ مرخصیت رو امضا نمیکنم برو پیش رییس کل.. منم گفتم: چشم.. و مستقیم رفتم دفتر رییس کل..
ادامه دارد..
میز نهار خوری که خریداری شد