سلام...یکم از خودم بگم که خدا رو شکر خوبم.. شوشو هم خوبه خدا رو شکر... فقط یکم دلگیم.. نه از شوشو... از زمونه.. بد زمونه ای شده... اون از مزاحم تلفنی که تا 2 شب تماس میگرفت... اونم از صابخونه ای که گفتم فلان جای خونه مشکل داره و چون میدونست شوشو نیست اومده در خونه رو زده و میگه هروقت تنها بودی این شماره ی منه تلفن کن بیام درست کنم خرابی خونه رو... منم هنگ کردم و گفتم شوشو بهت تلفن میکنه... یکم ناراحتم.. از مردمی که عادت کردن پاشون رو از گلیمشون درازتر کنن...حتی اگه طرف مقابل تا حالا نگاه مرموزانه ای بهشون نکرده باشه...
ما حقمونه با این رفتار های زنندمون کشتیمون به گل بشینه...
از اداره بگم که خیلی خوبه و خیلی با روحیاتم سازگاره و دوستش دارم... البت من همیشه باید یه ادم بیخود بشه همکارم.. که اینجا هم دارم.. درصدش نسبت به محل کار قبلی خیلی کمتره ولی کلن رو مخه... و بزرگترین مزیت اینجا همون تعطیلی 1 هفتس که ادم رفرش میشه....
توی دهه فجر یه سر رفتیم کیش با ماشین خودمون 405 سوار بر لندیکراف شدیم و اونجا هم چون همه هتل ها پر بود3 شب تو ماشین خابیدیم... خیلی خوش گذشت .. حال کردیم... کنسرت بنیامین رفتیم... رستوران پردیس رفتیم که مراسمش عالی بود... غذاها که خیلی گرون بود... خرید کردیم...
دیگه اینکه روزا میگذره.. انشالا سال خوبی داشته باشین
پیشا پیش سال نو همگی مبارک
بعدا نوشت: بلاخره موفق شدم سی دی هاس اقای معظمی رو سفارش بدم... از این بابت خیلی خوشحالم انشالا بهم کمک کنه به هدف هام راحت تر برسم...
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !