روز اول که رفتم سر کار کلی فرم باید پر میکردم.. تا کار ها رو انجام بدیم و شروع به کار بشه حول و حوش ساعت ۹:۳۰ بود.. ما رو فرستادن دفتر رییس کل.. کلی ایشون در مورد شغل حسابداری و حساس بودن این بخشی که الات نوش هستم بهم توضید دادن و گوشزد کردن.. همه توی ۲ ماه اول خودشون رو اینجا نشون میدن و این حرفا.. بعد یه اقاهه اومد توی اتاق.. که بعد فهمیدم رییس بخش ماس.. رییس بزرگ کلی به خاطر دیر اومدن سر کار باهاش دعوا کرد و ضایش کرد جلو من.. بعد رو به من کرد و گفت: این رییس بخش شماس.. و به اون گفت: این دختر صفر کیلومتره و تمام فوت و فن حسابداری رو یادش بدین و یه بخش خوب بذارینش...
خلاصه این اقای رییس مارو برد دفتر خودش رو اول باهام اتمام حجت کرد و گفت: که من خیلی زود عصبانی میشم و از از من ناراحت نشو.. ولی از اونجایی که منیکم از جنس مذکر میترسم مخصوصا اونایی که میان تو صورت ادم و باحات حرف میزنن.. حالم به هم میخوره اه اه.. همیشه از حفظ بودن فاصله واسه صحبت کردن خوشم میاد.. این ماجرا گذشت و من چند روزی سر کار میرفتم و خیلی خوب بود.. و تو اون چند روز فهمیدم این آقا کلا مو.جی تشریف دارن و قاطی بوندش هم به همین دلیله.. من همیشه سر ساعت توی محل کارم بودم و سر موقع هم از اونجا خارج میشدم.. یعنی نقدا هیچ دیر کردی نداشتم و خیلی هم از دیر اومدن همین جناب رییس همه شاکی بودن.. مثلا ساعت کاری ۷:۱۵ هست ایشون خیلی زود میومدن ۸ بود و حتما هر روز یه دعوای مشتی با رییس کل داشتن و ما باید اخلاق گند ایشون رو تا آخر ساعت کاری تحمل میکردیم..
یه روز من کار بانکی داشتم و از اونجایی که هم کارا گفتن اگه کاری صبح داری برو بعد بیا برگ مرخصی پر کن اتفاقی نمیوفته منم همین کارو کردم.. صبح اول رفتم بانک و وقتی رسیدم ۴۵ دیقه برگ مرخصی پر کردم(یعنی همون ساعت ۸) و رفتم دفتر رییس... تا چشمش به من افتاد مثل کوه اتشفشان فوران کرد و گفت تا حالا کجا بودی.. منم خیلی خونسرد گفتم: کار بانکی داشتم اگه اخر ساعت میرفتم باید ۲ ساعت مرخصی بگرفتم و صبح هیچ ارباب رجویی ندارم تا ۸:۳۰ ولی ساعت ۱۲ به بعد خیلی سرم شلوغه... گفت: من برگ مرخصیت رو امضا نمیکنم برو پیش رییس کل.. منم گفتم: چشم.. و مستقیم رفتم دفتر رییس کل..
ادامه دارد..
میز نهار خوری که خریداری شد