راه حل؟
از اینکه روزنامه نگارم.
از اینکه قلم صد تا یه غاز زدم.
از اینکه بعد این همه سال که دارم می نویسم هنوز اونقدر درآمد ندارم که بخوام برای خودم یه ماشین بخرم که دیگه مجبور نباشم دوربین سنگین رو بندازم رو دوشم و بیام روزنامه. ماشین شوهرم رو هم نمی خوام.
از اینکه می بینم برخی از این خانوم های دوستان ما که خیلی هم از من کوچکتر هستند زدند به کار های مختلف و دارند کلی درآمد بدست می آرند. اونقدر که راحت می تونند خرج کنند و سفر برند و ...
اما من چی دلم خوشه که دارم کار فرهنگی می کنم تو مملکتی که .....ولش کن نمی خوام وارد این مقوله بشم.
خلاصه تمام دلخوشیم این بود که شغل سخت و زیان آور دارم و سر ۲۰ سال بازنشسته میشم و میرم دنبال کارم اما این روزها متوجه شدم که متاسفانه یه عده آدم نامرد توی روزنامه ما از همون سالهای اولی که روزنامه راه افتاده حق بیمه بیکاری بچه ها رو که ۳ درصد بوده رو رد نکردند بعد حالا که یواش یواش بچه ها به ۲۰ سال سابقه رسیدند رفتند دنبال بازنشستگی و بعد بیمه بهشون گفته زکی. باید تا ۳۰ سال کار کنید. اینها هم گفتند چرا؟گفتند چون شما سهم بیمه بیکاریتون رو ندادید.باید اینو بدین تا شما هم مشمول سخت و زیان آور بشین. بعد اومدن حساب کردند دیدند به ازای هر نفر از ما ۱۵ میلیون و گاهی بیشتر باید پول به بیمه بدند و طبیعیه که این پول رو روزنامه نداره که بده.
بعد من از صبح تا حالا دارم فکر می کنم ایکاش معلمی رو ول نکرده بودم.
ایکاش یه کار دیگه انجام میدادم نه این کار فرساینده رو.
دارم فکر می کنم برم دنبال یه کار دیگه.
اما چه کاری؟
فکرم کار نمی کنه.
خسته شدم.