خاطرات تلخ وشیرین بانوی مشهدی

 

قسمت سوم سفرنامه

از کنار گذر تبریز به جلفا رسیدیم .ابتدا در بازار جلفا

گشتی زدیم .بازار خلوت بود وحس خرید کردن نداشتم

چراکه اجناس به نظرم اصل نبودند وبا همین قیمت ها

مشهد هم می توانستم پیدا کنم .غیر از مقداری

لوازم آرایش وچند دانه تیشرت ،خرید دیگری انجام

ندادم وبه داخل پارک شهرداری که در همان نزدیکی

بود رفتیم وناهار را در رستوران فانوس ارس

نوش جان کردیم .رستوران بزرگ وتازه سازی بود

ولی هنوز جای کارزیاد داشت .غذایش هم

نسبتا خوب بود .

از آنجا چون جایی برای ماندن رزرو نکرده بودیم از

یکی دو نفر که سوال کردیم چند هتل را معرفی

کردند که گویا چون همایشی در جلفا بوده تمام

هتل ها رزرو شده بود واتاق خالی نداشت .به

پیشنهاد بنده خدایی از اهالی جلفا به مجتمع تشریفات یارس

در پارک کوهستان رفتیم .بعد از ورود ،مسوول آنجا

اولین سوالی که از ما کرد این بود که از کجا با

مجموعه ما اشنا شدید ؟چراکه هنوز ما تبلیغاتی برای

مجموعه انجام ندادیم وهنوز اتاق ها کامل نیست .

البته برای ماکه فقط یک شب قصد ماندن در آنجارا داشتیم

زیاد کامل بودن سوییت مهم نبود .زیبایی سوییت واتاق ها

به این بود که رو به رودخانه ارس بود و استان گلستان نخجوان

در آنسوی رودخانه قرار داشت وخوبی دیگرش این بود

که تمام وسایل هنوز نو وآکبند بودند وتا حدودی برایمان

تکمیل کرد .البته این مجموعه پذیرایی آینده ی درخشانی

را خواهد داشت چراکه در حاشیه رود ارس واقع شده است .

عصر بعد از استراحت کوتاهی وصرف چای برای دیدن

کلیسای سنت استپانوس که در همان نزدیکی ها در حاشیه

رود ارس قرار داشت رفتیم .البته خیلی نزدیک یعنی

حدود 20 تا 25 کیلومتری هتل بود .ابتدا در مسیرمرقد 

سه شهید پل مرزی که در زمان جنگ جهانی دوم حاضر

به تسلیم شدن نبودند را زیارت کردیم وسپس از

کلیسای چوپان که مخصوص عبادت چوپانان بود

 

گذشتیم وبعد از طی مسافتی به کلیسای سنت استپانوس

رسیدیم .کلیسا تا ساعت هفت وسی دقیقه بیشتر باز

نبود ،یعنی اگر پنج دقیقه دیرتر می رسیدیم درب کلیسا بسته

میشد .همان طور که روی خیلی از بازدید کنندگان بسته شد .

ماداخل کلیسا شدیم ودرب را بستند وما هم برای بازدید

کلیسا واتاق راهبین به داخل محوطه رفتیم .گویا هنوز

کلیسا کار می کند وبرای عبادت به آنجا می آیند .کلیسای

زیبا وبا ابهتی بود والبته باغچه وفضا سازی زیبایی داشت .

از کلیسا به سمت سد ارس که سدیست بین ایران وآذربایجان

،رفتیم .البته داخل محوطه سد ممنوع بود چراکه سد مرزیست .

یکی ازاقوام که ترک آذربایجان است می گوید زمانی

که عزاداری محرم وصفر  در آذربایجان شیعه نشین

شوروی ممنوع بود ،مردم آذربایجان به کنار رود ارس می آمدند

و با ایرانی هایی که در حاشیه ی رود ارس عزاداری

می کردند ،همراه می شدند .یعنی این قدر فاصله بین

دوکشور کم است .

شب برای شام به پارک کوهستان که در مجاورت هتل بود

رفتیم وشام را در رستوران شایلی جلفا میل کردیم .صبح ب

عد از صرف صبحانه به طرف آسیاب خرابه وآبشار به راه افتادیم.

آسیاب خرابه که بسته بود وگویا مسوولش نبود .با فاصله ی

کمی آبشار قرار داشت ومثل بقیه آبشارها خنک وزیبا بود .

البته مسافت کوتاهی را باید به ناچار داخل آب راه رفت

ولی لذت بخش بود .از آنجا به سمت سیه رود و

جنگل های ارس باران به راه افتادیم .از جنگل های بکر وزیبا

وپر از ابر والبته خلوت عاشقلو وآینالو عبورکردیم وبه قلعه بابک

رسیدیم .البته به خود قلعه بابک که نه بلکه به پارکینگ آنجا

رسیدیم وبعد از صرف ناهار در رستوران داخل پارکینگ ،

با ماشین آفرودی برای دیدن قلعه به پایین قلعه رفتیم .

البته خیلی ها گفتند پیاده از پارکینگ نزدیک تراست

وفقط خیلی پله دارد .در پایین قلعه بابک ،محل استقرار

عشایر بود که از مسافرین با چای ودمنوش آویشن ونان تازه

وتخم مرغ ،پذیرایی می کردند .

ما به طرف قلعه بابک به راه افتادیم .معمولا بالارفتن خیلی

نفس گیراست من وطاها تا نیمه راه رفتیم وچون قلعه بابک

ابری بود وخیلی هم خسته شده بودیم ،همان جا ماندیم

وهمسرم وآقا علا به بالای کوه وبه قلعه بابک خرمدین رفتند .

بعد از بازگشت در کنار وهمراه عشایر چای ونان تازه

وسیب زمینی آتیشی  خوردیم وطاها ی حیوان دوست

مشغول بازی با سگ گله ومرغ وخروس ها شد وبا آنها

عکس سلفی می گرفت .دوباره با یکی از همان ماشین ها

به پارکینگ قلعه بابک برگشتیم وعازم شهر کلیبر شدیم .

از قلعه بابک به کلیبر هم  راه بسیار زیبایی را درپیش رو

داشتیم راهی بس رویایی .به کلیبر که رسیدیم در مهانپذیر کالییود

ساکن شدیم و چون یک شب بیشتر قصد ماندن نداشتیم

زیاد در انتخاب مکان سخت گیری نکردیم .صاحب آنجا

شخصیت جالبی داشت خودش می گفت کارگردان است

ونویسنده وبازیگر وکلی عکس با هنر پیشه ها داشت .

صبح به سمت اسالم وخلخال به راه افتادیم .جاده ی اسالم

مه گرفته بود وحد دید تا یک متر بیشتر نبود .کناره های سفید

جاده پاک شده بود وقسمتی از جاده در دست احداث بود .

این که ما چطور این جاده را بسلامت گذراندیم فقط خدا کمک کرد

در بین راه شور وشعف خاصی بین مسافرین کنار جاده برپا بود

بساط چای ونسکافه وکشتن گوسفند وکباب کردن گوسفند

حسابی به مسافران انرژی داده بود .ما هم بی نصیب نماندیم

وچنجه گرفتیم ونوش جان کردیم وخداییش خیلی چسبید .

ظهر بود که به خلخال رسیدیم وغذا را در رستوران صادق زاده

خوردیم .به پیشنهاد صاحب رستوران مرغ سرخ شده و

مرغ شکم پر خوردیم والبته طبق معمول همیشه که باید

لقمه یا کوبیده در کنار غذا باشد .

غذای خوشمزه ای بود وحسابی چسبید .از خلخال

 به سمت شمال حرکت کردیم به خاطر بارندگی تقریبا

راه های شمال بارندگی بود وترافیک سنگین بود .شب را

در هتل آسمان عباس آباد گراندیم هتل نسبتا شیک وقشنگی

بود .صبح کمی در زیر باران در ساحل هتل آسمان ؛قدم

زدیم وبه طرف ساری به راه افتادیم .ساری در مکانی

به نام شهرک ساحلی راه آهن مستقر شدیم شهرک بزرگ

وتمییز ومرتبی بود واز همه مهمتر سوییت های خیلی تمیز

ومرتبی داشت با مبلمانی خوشرنگ وتمییز وزیبا وتمام

امکاناتی که برای یک زندگی لازم بود در آنجا فراهم

بود وجالب تر این که وسایل ومکان هایی هم برای سر گرم

کردن بچه ها وخانواده ها داشت .شام در آنجا به صورت

سلف سرویس سرو می شد وهر آنچه اراده کنی موجود بود .

کلا مکان خیلی مناسبی بود برای چند شب ماندن ولی ما

چون فقط یک قصد ماندن داشتی گذاشتیم برای سال آینده .

از ساری به طرف مشهد به راه افتادیم وغروب بود

که به شهر شلوغ وپر ترافیک مشهد رسیدیم l.

 

 


برچسب‌ها: خلخال, اسالم, مهانپذیر کالییوود, هتل آسمان عباس آباد
نوشته شده در دوشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۶ساعت 11:32 توسط ستوده| |

 

 

سفرنامه ی تبریز (2)

 

صبح روز دوم مرداد بعد از صبحانه به خیابان تربیت که مرکز

فروش کفش و کیف تبریز است ، رفتیم.

 

اکثر فروشنده ها ادعا می کنند که کیف و کفششان

چرم اصل است ما هم بر اساس همین گفته ها دو سه

جفت کفش خریدیم و البته بماند که یکی از دوستان

با معرفت تبریزیمان ، او هم یک جفت کفش هدیه داد.

 

از آنجا به سرای امیر رفتیم که ما آنجا را سرای گربه ها

نام گذاری کردیم چرا که تا پا به سرای امیر گذاشتیم

اطرافمان پر شد از گربه و بچه گربه ، شاید حدود 50

تا گربه داخل دست و پایمان وول می خوردند البته ما

شرمنده گربه ها شدیم چون هیچ خوراکی همراهمان

نبود تا آنها را میهمان کنیم.

 

از آنجا دوباره به بازار فرش رفتیم و یک تابلو فرش خریدیم.

 

از بازار به مسجد جامع و موزه مشروطیت و مقبره الشعرا

و ساختمان موزه قاجار رفتیم.

 

برای نهار تصمیم گرفتیم که به سفره خانه سنتی قائم مقام

برویم که متاسفانه رزرو بود و محبور شدیم به رستوران مدرن

در خیابان امام خمینی برویم و در آنجا کوفته تبریزی نوش جان

کردیم البته طبق معمول بچه ها کباب کوبیده و کباب بناب خوردند.

 

عصر همان روز غروب با ماشین خودمان به منطقه تلکابین عینالی

یا امام زاده عون بن علی رفتیم و سوار تلکابین شدیم ولی از آنجا

پیاده تا قبر عون بن علی رفتیم و نماز خواندیم ولی چون تا پایین

پله ها خیلی راه بود و بچه ها خسته شده بودند با یکی از

ون هایی که در انجا منتظر مسافر بودند ، تا نزدیکی های

ماشین برگشتیم.

 

شب هم طبق معمول شب های گذشته پیتزا خوردیم.

 

 روز 3 مرداد روز ترک هتل بود بعد از جمع کردن اسباب ها

و تصفیه حساب با هتل و صرف صبحانه هتل را ترک کردیم

و به شیرینی فروشی دقیق که یکی از شیریرنی فروشی های

قدیم تبریز است رفتیم و شیرینی نوقا که مخضوص

سوغات تبریز است ، برای سوغاتی خریدیم. ار آنجا به طرف

کندوان به راه افتادیم. چون ما از قبل هتل صخره ای لاله کندوان

را رزرو کرده بودیم ، می دانستیم مشکل جا و مکان نخواهیم داشت.

 

از اسکو رد شدیم و به کندوان رسیدیم.

 

هتلی خیلی شیک با دیزانی عالی و هوایی مطبوع

و فضا سازی عالی ولی با قیمت نسبتا بالا.

 

بچه ها از محیط خیلی خوششان آمده بود چرا که واقعا هتل

شیک و زیبایی بود ولی وقتی فهمیدند که اینجا فقط ده مگابایت

اینترنت رایگان دارد حسابی حرص خوردند وغرغرها شروع شدکه

چرا اینجا که هتل 5 ستاره است باید فقط 10 مگ اینترنت رایگان

داشته باشد ؟جالبیش اینه که هر دوتاشون اینترنت همراه داشتند

ولی اینترنت مجانی هتل را می خواستند .البته بعد از کلی صحبت

راضی شدند .

 

البته قانع نشدند .

 

اتاق شماره 105 به نظر ما در موقعیت خوبی قرار داشت چرا

خیلی پله نمی خورد وتقریبا در میانه واقع شده بود .اتاق بزرگی

بود که حالت ال مانند داشت که در یک طرف اتاق دو تخته یک نفره

ودر طرف دیگر یک تخت دو نفره قرار داشت .

 

صبح بچه ها برای عکس گرفتن وجستجوی در اطراف چرخی

زدند وبعد از بازگشت سه نفری از جکوزی هتل استفاده کردند

وحسابی لذت بردند .ناهار را در رستوران هتل که آنجا هم

صخره ای بود ،نوش جان کردیم ولی با قیمت های بالا .البته

چون آشنایی با خود روستا نداشتیم وبچه ها خسته بودند ،داخل

رستوران هتل غذا خوردیم در صورتی که می توانستیم با قیمت

یک سوم رستوران هتل دررستوران ها کنار رودخانه ی روستا غذا

بخوریم .تجربه ای شد برای دیگران .

 

عصر بعد از استراحت وصرف چای برای گشت به داخل روستا

رفتیم .آنجا مرکز خرید سوغات کندوان است که شامل

روسری ها وشال های اسکو ،عسل وسماق کندوان

وگلیم وجاجیم والبته کره ی محلی وشیره ی انگور و

گل برگ محمدی  .البته متاسفانه کشور چین تا همه جا

نفوذ کرده .خیلی از اجناس چینی را به نام صنایع دستی

ایران می فروختند .آنجا داخل خود صخره ها وداخل منازل

خود مردم در قسمت بافت قدیم ،هرکسی چای می دهد

واجناس ومحصولات خودشان را می فروشند واستقبال گرمی

از مسافرین می کنند .روستای کندوان به دو قسمت تقسیم

شده که ای کاش نمی شد .

 

بافت قدیم یا همان خانه های صخره ای وبافت جدید که

طرح خانه ها با پشت بامی صاف است که گویا گردشگری

قصد دارد فقط بافت قدیم را نگاه دارد وخانه های جدید را از

بین ببرد .خود اهالی که این طور می گفتند .

 

شب برای شام به رستوران شاندیز کنار رودخانه یا چشمه

رفتیم .غذایش خوب بود وقیمت هم مناسب .

 

چشمه که میگویم به خاطر آب خوبیست که از کوه های کندوان

جاریست .می گویند این آب برای کلیه خیلی مفید است و

سنگ شکن است وخیلی سبک .وقتی مشهد آمدیم ،این

مساله برایم به اثبات رسید چراکه در مشهد با

دستگاه مخصوص نشان دهنده سالمی وسختی

آب ،آقای کارشناس برایمان تست کرد وهاج وواج ومتعجب

از سالم بودن آب ،مانده بود وجالب بود که تابه حال اسم

شهر کندوان را نشنیده بود .

 

 

 

 

 

شب شدومن خیلی از سرمای کندوان می ترسیدم چراکه

شنیده بودم هوای سردی دارد .ولی بر خلاف تصور ما شب

خیلی خوب وراحتی را در هتل گذراندیم .

 

صبح همسرم برای پر کردن چند بطری از شیر آب چشمه ،

به داخل روستا ورفت وصبحانه ی هتل را که میز باز بود

ونسبتا متنوع بود را خوردیم وبعد از تسویه حساب ،به طرف

جلفا به راه افتادیم

 


برچسب‌ها: سفر, تبریز, مشهد, سفرنامه
نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۹۵ساعت 14:28 توسط ستوده| |

سفرنامه ی تبریز (1)

 

سلام

فکر کنم سر زدن ونوشتن در وبلاگم منحصر شده به یه بار در سال .بازهم خدارو

شکر می کنم ک می تونم همین سالی یکبار رو سر بزنم واز خاک گرفتگی درش

بیارم .

خدارو شکر ما خوبیم وروزگاررا می گذرانیم.

شاید یکی از دلایل نوشتن مطلب وسر زدن به وبلاگ ،سفر به آذربایجان غربی بود

که به نظر من سفری  خاطره انگیز وبه یادماندنی ود .

البته به جای جای ایران زیبا که سفر کنیم همه زیباییست وشکر خدارامی کنیم

در کشوری زندگی می کنیم که چهار فصل را داراست .

برای سفر به تبریز از مشهد ،قطار را انتخاب کردیم چراکه بچه ها دوست داشتند

تجربه ی قطار سواری طولانی داشته باشند . از مشهد تا تبریز با قطار تقریبا 22

ساعت است یعنی ما هفت وربع که سوار شدیم روز بعد پنج وربع صبح رسیدیم .

البته ما تصمیم گرفته بودیم که با ماشین خودمان برگردیم ،ناچار شدیم ماشین رابا

قطار بفرستیم .البته ماشین با قطاری که خودمان سوار بودیم ،فرستاده شد ولی

ماشین را روز قبل به انبار توشه ی راه آهن مشهد تحویل دادیم .

داخل قطار احساس بچه ها احساس جالبی بود همین که احساس می کردند یک

اتاق کوچک مخصوص چهارنفرمان داریم که باید همان جا هم بخوابیم وغذا بخوریم

وتلویزیون نگاه کنیم ،لذت بخش بود .

صبح روز بعد که به تبریز رسیدیم با این که ساعت 6 صبح بود ولی با هتل هماهنگ

کردیم که سوییت هتل را زودتر از ساعت 2 بعد از ظهر تحویل دهند. بر همین اساس

به هتل سینا در نزدیکی باغ گلستان رفتیم وبعد از صرف صبحانه ،به داخل سوییت

که دو اتاق دوتخته در یک فضای سالن مانند بود ،مستقر شدیم .در ابتدای ورود بچه

ها از وای فای داشتن هتل به وجد آمده بودند واین که داخل لابی هتل سرعت

اینترنت خیلی بالا بود .

ساعت های 10 بود که همسرم رفتند وماشین را تحویل گرفتند .

هتل سینا هتل بازسازی شده است وخیلی تمیز است وبا این که در مکان خوبی

قرار دارد ،شاید داشتن پارکینگ یکی از محسنات هتل باشد.

بعد از استراحت کوتاهی ، چون هتل در نزدیکی بازار قدیم تبریز قرار داشت ، بعد از

کمی پرس و جو ، پیاده به طرف بازار قدیم به راه افتادیم.

بازار قدیم بازار سرپوشیده و زیبایی بود با سقف معماری شده زیبا.

بازار فرش فروش ها هم بازار زیبایی بود که می توانستیم در آنجا فرش های

ابریشمی با قیمت خیلی مناسب تر از مشهد پیدا کنیم.

چیزی که توجه من را آنجا جلب کرد ، عطاری های آنجا بود چرا که خاکشیر های

بسیار تمیزی و سماق های خیلی خوشمزه و خوش رنگی در آنجا چشم نوازی می

کردند و از همه جالب تر ، برخورد خوب و عالی مغازه داران آنجا بود چرا که با حوصله

جواب مشتری را می دادند حتی اگر از آنها خرید هم نمی کردیم ، وظیفه ی خود

می دانستند که برای مشتری در مورد اجناس توضیحات کامل را بدهند.

 

 

در داخل بازار ، رستوران معروفیست به نام رستوران حاج علی که غذای خوشمزه

همراه با دوغ محلی لذیذی در آنجا سرو می شود.

عصر همان روز تصمیم گرفتیم با ماشین به ائل گلی برویم ولی متاسفانه راهنمای

خیابان ها به خوبی مسیر ها را برای مسافرین مشخص نمی کرد و ما برای پیدا

کردن مسیر ائل گلی کمی دچار مشکل شدیم.

تا این که با جی پی اس موبایل ها و ماشین مسیر را پیدا کردیم.

در ائل گلی گشتی زدیم و در خود ساختمان ائل گلی بستنی سنتی تبریز و شیر

موز و سیب زمینی خوردیم.

متاسفانه شاید ما روز بدی را برای رفتن به ائل گلی انتخاب کردیم چون پنجشنبه بود

و به طور وحشتناکی شلوغ ، به طوری که حتی داخل پارکینگ ماشین ها طوری

پارک شده بود که ما امکان در آوردن ماشین خود را نداشتیم ولی بعد از نیم ساعت

تا یک ساعت معطلی با کمک بقیّه مردم ماشین را از پارکینگ در آوردیم.

روز جمعه صبح از هتل پیاده تا ارگ علیشاه تبریز که اتفاقا در مجاورت مصلی تبریز

قرار دارد ، رفتیم.

از آنجا به میدان ساعت و میدان شهرداری و موزه شهرداری و موزه آذربایجان

رفتیم.

نهار را در رستوران سنتی حمام نوبر در خیابان امام خمینی خوردیم.

حمام نوبر جایست که با مقداری تزئینات و میز و صندلی ، به رستوران زیبایی تبدیل

شده است.

نهار آنجا کباب بناب و آش مخصوص تبریزرا که خیلی رقیق بود ،خوردیم.

عصری با تاکسی به  رفتیم.

مرکز خرید زیبا و قشنگی با قیمت های بالا که اگر هم نمی رفتیم هیچ مشکلی

پیش نمی آمد چون دست خالی برگشتیم و هیچی نخریدیم.

 

 

ادامه در پست بعد..........


برچسب‌ها: سفر نامه تبریز, سفر, تبریز
نوشته شده در جمعه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۵ساعت 9:33 توسط ستوده| |

سلام به همه ی دوستان قدیم وجدیدم

امان امان ازین تکنولوژی .هم خوبه هم بد .

دیگه کی سراغ وبلاگ میاد .اینقدر هممون در دنیای وایبر بعد

هم تلگرام و.........غرق شدیم که دیگه وبلاگ جایگاه خودشو

از دست داده .

اینقدر امسال اتفاقات جوور واجور افتاد که

موندم از کجا شروع کنم .

نمیگم همش بد بوده یا همش خوب .هردو باهم بود ولی

شوک بزرگی امسال به خانوادمون وارد شد .

اون هم فوت شوهر خواهر همسرم بود که چون خیلی سالم

بود والبته جوان بود همه شوکه شدیم .هیچ دارویی مصرف

نمی کرد وخودش را یک پا دکتر طب سنتی می دانست .

همسرم اعتقاد دارد که همین مراجعه نکردن به پزشک و

صد البته خواست خدا علت فوتش شد .

علت مطرح کردن این موضوع ناراحت کردن خواننده های فرضی

نبود ولی دوست دارم شما هم اگر در اطرافیانتان کسی

را دیدید که احساس سنگینی می کند وفکر میکند

ترش کرده ودردی را در قفسه سینه اش احساس می کند

فورا و فورا اورا به بیمارستان  با ماشین اورژانس منتقل

کنید .نه با ماشین شخصی .این بنده ی خدای فوت شده ،

اورژانس اجازه داده بود که با ماشین شخصی به بیمارستان

منتقل شود که متاسفانه در ماشین برادر همسرم جان سپرد .به همین راحتی .

وقتی می گویند مرگ از رگ گردن به انسان نزدیک تر است

گزافه نگفته اند .واقعا همین طور است و جالب بود که

هیچکس باور نمی کرد که چنین شخصی اینقدر سریع

وبدون هیچ ناراحتی فوت کند .

خدا همه رفتگان را بیامرزد .

واما امسال سال کنکور پسر بزرگم علا بود .آقا علای ما رشته ی تجربی

بود ورشته ی تجربی فقط چند رشته ی اولش  خوب است وبقیه

چنگی بدل نمی زند .خیلی از قبولیش نا امید بودم واصرارداشت

که حتما وفقط وفقط مشهد قبول شود وبالطبع مشهد قبول شدن

خیلی سخت بود .البته زبان سراسری قبول شد ولی

ترجیح دادیم که مهندسی پزشکی دانشگاه آزاد را انتخاب کند .

با ورود علا به دانشگاه وشروع کلاس هایش کمی آرامش گرفتم

وفکرم راحت شد .

امسال تابستان با تمام شدن درس علا ،ما هم بیکار ننشستیم

وکمی به سروروی خونه رسیدیم ولی همین به سروسامان دادن

دوماه طول کشید .با این که اصلا بنایی نداشتیم ولی نمی دونم

چطور اینقدرطول کشید .البته چون اسباب ها در خونه بودند و

جابجایی اسباب ها کمی اذیتمان کرد ولی به حمدلله آن هم تمام شد .

از اتفاقات دیگر امسال شکستن زانوی مامانم بود که منجر به عمل

شد وتا یک ماه که نمی توانست راه برود ما بچه ها به نوبت

پیش مامان بودیم وپرستاری مامان را می کردیم .خداروشکر

الان با یک عصا راه می رود .

ازدیگر کارهایی که همین چندروز پیش انجام دادم گذراندن

کارگاه حفظ جزء 30 قران کریم بود منتهی به روش کودکانه

وبا روش استاد محسنی که آموزش به روش کدگذاری است .

الان در بعضی از مهد ها این روش اجرا می شود .

این هم از حال وروز این روزهای ما که مثل برق وباد م گذرد .


برچسب‌ها: سکته ی قلبی, استاد محسنی, روش کدگذاری قرآن, مشهد
نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۴ساعت 20:20 توسط ستوده| |

سلام وعیدتون مبارک

امیدوارم سال خوب وخوشی را در پیش رو داشته باشید .

متاسفانه با آمدن دنیای وایبر ولاین وبقیه شبکه های اجتماعی ،حضور من وبقیه ی دوستان در دنیای وبلاگ ها ووبسایت ها کمرنگ شده است .خودم را می گویم که الحق والانصاف زمان کمی برای سرزدن به وبلاگ ها می گذارم وخب بالطبع از بقیه هم نباید انتظار بیشتری داشته باشم بخصوص این که وبلاگ هایی نظیر وبلاگ من که خوانندگان خاص خودش را دارد وجنبه عمومی واطلاعات عمومی نیست البته غیر از سفرنامه ها .

واما امسال  ما کمی متفاوت تر از سال های گذشته بود چراکه علا پسربزرگم اعتکاف درسی در مدرسه داشت فقط می توانستیم دو روز اول عید اورا به دید وبازدید ببریم .در منزل خودم هم که تا الآن جلوسی نگذاشتم .البته امسال عید در هفته ی دوم از آبادان میهمان داشتم و تقریبا 5 روزی را مشغول بودیم  .

امسال عید طاها تصمیم گرفته بود با عیدی های پارسا وامسالش وپولی  که جمع کرده بود ایکس باکس همراه با کینکت بخرد که هفته ی دوم عید خرید .من که بشخصه از کینکت خیلی خوشم آمد چرا که بازیاست که با حرکات بدن همراه است وحسابی انرژی آدم تخلیه  می شود .کیفیت بازی ها هم خیلی بالاست  البته باید در انتخاب بازی کمی دقت کرد تا مناسب سن نوجوان وکودک خریداری شود .

واما خبر دیگر اینکه امسال  بعد از تعطیلات ،کارورزی مدارس وپیش دبستانی را که مربوط به درسم است را شروع کردم  والبته چه شروع کردنی.

کارورزی را باید بگذرانم چراکه برای شرکت در آزمون جامع نیاز است .می گویند سر پیری ومعرکه گیری !!!!!!

حالا حکایت من است .درست است که دنیای بچه ها وحرف هایشان شیرین است ولی خداوند صبر وتحملی را به معلمین مهدکودک ومدرسه عطا فرموده که که واقعا باید به این قشر زحمت کش دست مریزاد گفت .

حرف هایشان خیلی قشنگ است وبعضی از حرف وحرکات هم  نگران کننده .که نقش مربی ومعلم خیلی راهنمای کودک است .

اتفاقا پیشنهاد کاری دادند که سال آینده پیش دبستانی را بردارم ولی من چون فعلا قصد کار ندارم رد کردم .

برای همه ی معلمین ومربیان زحمت کش مدارس وپیش دبستانی آرزوی موفقیت می کنم .

چند سالی است که در مشهد وچند شهر ایران موسسه مالی اعتباری بنام میزان باز شده بود ودر ابتدا از آرم قوه ی قضاییه استفاده کرده بود وبا توجه به سود  نسبتا خوبی که می داد توانست در مدت کوتاهی قشر عظیمی از مردم را طرفدار خود کند ومردم سرمایه های آنچنانی وبعضی هم با کوچک ترین پس اندازی که بدست می آوردند ،آنجا سرمایه گذاری می کردند تا این که در سال گذشته قوه قضاییه اعلام کرد که این موسسه هیچ ارتباطی با این قوه ندارد .باز تا اینجا مردم نگران نشدند چون تمام سودها به موقع پرداخت می شد ومشکلی نداشت ولی مشکل مردم وترسشان از آنجا آغاز شدکه بانک مرکزی ،موسسه ی میزان را تایید نکرد .

بعد از این درگیری در یکی از شعب به خاطر ندادن اصل پول صورت گرفت وتا الآن که این مطلب را می نویسم مشکل این موسسه حل نشده است .

انواع افراد آمدند وگفتند این موسسه مشکل ندارد وپولتان را پرداخت میکند وهزاران وعده ووعید .

تحمل مردم هم حدی دارد .دختر دایی من یکی از قربانیان این موسسه است .در زمستان گذشته قصد خرید منزلی را داشت که پس از کلی جستجو به قول خودش منزل ایده آلی پیدا کرده بود که موقع چک دادن وبرداشتن پول از حساب میزان ،گفتند پرداختی با این مبلغ بالا نداریم .فقط در حد یک میلیون تومان .

بنده ی خدا دختر داییم هم منزل را از دست داد وهم جریمه شد چرا که قولنامه فسخ شده بود .

از این موارد موارد در مشهد زیاد اتفاق افتاد وبدتر از همه این که مردم دیگر به همه بی اعتماد شده اند وبا این که می گویند موسسه میزان موسسه ی ثروتمندیست وکلی زمین دارد ولی حاضر به فروش زمین ها وتفیه حساب با مردم نیست وبعد از مشکلی که برای پدیده ی شاندیز رخ داد موسسه میزان را هم درگیر کرد .

ان شالله دولت تدبیر وامید که با هزاران دعای خیر مردم سرکار آمد بتواند اعتماد دوباره مردم را جلب کند .

 

متاسفانه خبرهای ناگواری را از عربستان شنیدیم .که ان شالله مسولین با تمام کوشش خود پی گیر ماجرا باشند وخاطیان را به سزای عمل زشتشان برسانند .

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در شنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۴ساعت 18:52 توسط ستوده| |

سلام  

بعد از کم پیدا شدنم در این وبلاگ باز پیدا شدم . 

یکسال دیگر هم گذشت . چه خوب وچه بد گذشت .البته  

به قولی خدا را شکر که گذشت . 

روزهای خدا همه اش خوب است واصلا بد ندارد این ما آدم ها  

هستیم که روزگار را بر خود تلخ می کنیم . 

خدارا شکر که سالم هستیم واین بزرگترین نعمت خداوند مهربان است . 

امسال سال پر استرسی برای من وهمسرم وپسر بزرگم علا است  

و با نزدیک شدن به کنکور بیشتر استرس میگیرم . 

البته سعی می کنم خیلی به روی خودم نیاورم ولی دست خودم  

نیست .پسر است وآینده کاری وشغلی اش .

انشالله بخیر بگذرد وهرچه خداوند خودش صلاح می داند  

همان بشود .انشالله که خیر ونیکی برایمان بخواهد . 

امسال متاسفانه برای کسی که کمک کار من در کار منزل بود ، 

سال خوش آیندی نبود . شاید گفتن چنین مطلبی اینجا زیاد لازم  

نباشد ولی من را خیلی تحت تاثیر قرار داد . 

این خانم مطلقه است وبه خاطر اعتیاد شوهرش از او جدا شده  

البته می دانید که اعتیاد تنها نیست فرد معتادی که به شیشه اعتیاد  

دارد عقلش زایل می شود ومی تواند به هر کاری دست بزند . 

مسئله را باز نمی کنم چرا که متاسفانه در جامعه ی امروز ما کم  

ازین افراد نیستند که بعد از اعتیاد حرمت خانه وخانواده را نگاه نمی دارند  

وبه کثیف ترین راه ها کشیده می شوند . 

این خانم به خاطر این که بچه هایش زیر دست همسر بی لیاقت  

نیفتند ، از همه چی گذشت وبا چنگ ودندان زندگیش را حفظ کرده . 

ولی الان موقعیست که بچه ها به سن بلوغ ودوران نوجوانی رسیده اند 

 واضطراب ونگرانی عجیبی از آینده این دو پسر بر جان مادر افتاده است . 

با این که خدارا شکر پسرهای خیلی خوبی دارد ولی چون تا  

پانزده سالگی راهی نمانده وبچه ها تا این سن مخیر هستند  

که پیش پدر بمانند یا مادر ، این مادر مهربان ترس عجیبی دارد  

که مبادا همسر سابقش بچه ها را از او بگیرد . 

این اضطراب کار خودش را کرد وتقریبا یک ماه پیش سمت راست بدن  

 مادر از کار افتاد و نمی توانست دیگر سر کار بیاید وبه منازل  

برای کار برود .  

می گویم کمیته امداد برایت چکار کرده .می گوید هیچ فقط وفقط بازرس  

می فرستند وبعد از دیدن خانه زندگیش می گویند خوب است  

جایی را داری تا زندگی کنی!!!!!!!!!!!

من نمی دانم مگر چقدر فقر در بین مردم است که به یک زن آن هم  

در پایین ترین نقطه ی مشهد در یک آپارتمان نقلی کوچک ،  

می گویند خدارا شکر کن که جایی را داری تا زندگی کنی . 

نقش کمیته ی امداد چیست ؟ آیا باید چنین شخصی از گرسنگی  

بمیرد .نمی دانم وقتی میلیارد ها تومان از بانک ها اختلاس  

می شود ، بازرس ها کجا هستند .؟ 

پول های صندوق ها کجا می رود ؟  

هرکسی خدایی دارد وبه قول قدیمی ها هیچکس از گرسنگی  

نمی میرد .ولی آیا تنها تنها از گرسنگی نمردن کافیست؟؟

خدارو شکر که افراد خیر در جامعه ی ما زیاد هستند که  

جور دولت را می کشند وکمک حال دولت هستند فقط امیدوارم  

کمک های مردمی به کمیته امداد سر از کشورهای دیگر در  

نیاورد که مردم کمی به صندوق ها بی اعتماد شده اند . 

شرمنده اگر ناراحت شدید .دیدن زندگی این بانو خیلی برایم سنگین  

است .البته خدارو شکر الآن کمی بهتر است ولی هنوز نباید کار کند . 

                                   

روز جمعه بود که آخرین اجرای تئاتر زندگی خصوصی آقای اسب بود . 

متاسفانه در مشهد هنوز تئاتر جا نیفتاده وسینما بیشتر رونق دارد . 

ولی من خودم به شخصه تئاتر را خیلی دوست دارم . 

چرا که احساس نزدیکی بیشتری با هنرمندانش می کنم . 

در تئاتر از جلوه های ویژه ودروغ خبری نیست .از صدا گذاری ودوبله  

خبری نیست وهنرمند هنر خودش را به تمام معنا به مردم نشان  

می دهد واین مردم هستند که او را از نزدیک همراهی می کنند . 

بچه ها حاضر نبودند به هیچ عنوان برای نمایش بیایند  

تا این که این تئاتر به مشهد آمد وچون یوسف صیادی بازی می کرد  

وعنوان کمدی داشت بالاخره حاضر شدند بیایند . 

خدارو شکر بچه ها خیلی خوششان آمد ومن هم به هدفم  

که آشتی بچه ها با دنیای تئاتر بود رسیدم .امیدوارم هرچه  

زودتر تئاتر های مختلف به مشهد بیاید وبتوانیم لااقل اگر از کنسرت  

محرومیم ،تئاتر را داشته باشیم .  

نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 20:46 توسط ستوده| |

سلام  

خیلی وقت است که به وبلاگ خاک خورده ام سری نزدم .خودم دلم برایش تنگ شده بود . 

با امدن وایبر وواتس اپ ولاین ودیگر برنامه ها ,تقریبا نه تنها حضور من بلکه حضور  

 خیلی ها در دنیای وبلاگ ها وفیس بوک کمرنگ شده وبه کسانی که هنوز در این 

 دنیای دوست داشتنی مانده اند باید افرین گفت . 

شاید یکی از بدی های وایبر وبقیه برنامه های اندروید همین قابل در دسترس بودن 

 است چرا که همیشه می توان انلاین بودو وقت زیادی را از ما می گیرد .من خودم به  

شخصه خیلی ناراحتم که نتوانستم در این مدت اینجا بیایم .البته خراب شدن کامپیوتر  

مزید بر علت شد . با تبلت نمی توانستم راحت مطالب را بنویسم ومنتشر کنم والان 

 هم با لپ تاپ همسرم در خذمت شما هستم . 

واما از خودم وبچه ها بگویم .این ترم تقریبا درسهایم سنگین تر شده وتکالیف زیادی 

 دارم بخصوص کسانی که با تجزیهوترکیب عربی سر وکار دارند بیشتر من را درک می کنند 

 از طرفی امسال سال سرنوشت ساز برای علا است چون پیش دانشگاهیست  

و طاها هم که پنجم است وکمی احتیاج به هل دادن دارد .این هم از برنامه ما  

که تقریبا هر شب تکرار میشود . حتی جمعه ها نیز نمی توانیم بیرون برویم چرا  

که صبح های جمعه علا ازمون کانون دارد وهفته بعدش کلاس فوق العاده عربی . 

من خودم شخصا اصلا دوست ندارم این همه فشار روی بچه ها باشد ولی وقتی  

می بینم اگر دنبال درس نباشند سر از جاهای دیگر در می اورند ترجیح می دهم 

 انقدر با درس مشغولشان کنم تا به فکر کارهای جانبی نیفتند .هرچند هنوز علا  

نتوانسته موبایلش را کنار بگذارد ولی خوشبختانه خودش تقریبا انهم تقریبا مدیریت می کند . 

مدرسه طاها هم که انقدر حرف تیزهوشان می زنند که نا خود اگاه ادم استرس 

 می گیرد .واصلا جالب است کسانی وارد مدرسه      تیز هوشان می شوند که  

در کنار هوش نسبی از سخت کوشی زیادی برخوردارند که من روی سخت کوشی  

بچه های خودم اصلا نمی توانم حساب باز کنم . 

 

واما ماجرای شب چله امسال .امسال شب چله از طرف خیلی از گروه ها تحریم  

شده بود .من هم خودم زیاد تمایلی به برپزاری شب چله نداشتم ولی با فتوای 

 آقای مکارم شیرازی ومصادف بودن شب چله با روز یکشنبه ی خارجی ها ،بر آن  

شدم تا شب چله ی امسال را در منزل خودمان برگزار کنم که خانواده ام با برادرم  

وخانواده اش در کانادا از طریق اسکایپ که یک ارتباط تصویری وویدویی است ،برقرار کنند  

واورا هم در شب چله خودمان شریک کردیم .شب خیلی خوبی بود البته زودتر  

برگزار کردم تا بچه ها که صبح به مدرسه می روند مشکلی برای بیدار شدن نداشته باشند . 

                                                   

واما این روزهای کاسکویمان .حسابی ما را وابسته به خودش کرده البته من هنوز  

می ترسم روی شانه ام بیاورم ولی با طاها حسابی انس گرفته ووقتی می گوییم 

 طاهارو بوس کن خوشگل بوس می کنه یا وقتی بهش میگیم پیشی چی میگه 

 خوشگل صدای پیشی در میاره .خلاصه برای خودمون نه که خیلی ولی 

 سرگرمی درست کردیم . 

 

در ضمن دوزهای شنبه که به حرم امام رضا که می رویم نایب الزیاره همگی هستیم . 

نوشته شده در سه شنبه نهم دی ۱۳۹۳ساعت 6:59 توسط ستوده| |

 ashora 15 مداحي تاسوعا و عاشوراي حسيني از حميد عليمي Madahi Mp3

تاسوعا وعاشورای حسینی  

بازهم بار دیگر تاسوعا وعاشورایی دیگر آمد .باز هم داغ دل خیلی ها زنده شد . 

آنهایی که داغ فرزند دیده اند بر مصیبت های آقایمان بیشتر می گریند . 

هرچند گریه ای که از روی شناخت نباشد آن هم برای حسین (ع) گریه ی با معرفت  

نیست ولی چه می شود کرد وچگونه انسان می تواند احساسش را نادیده بگیرد . 

براستی اگر ما آن روز و در آن زمان زندگی می کردیم ، کجا بودیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

از یک طرف پولهای زیادی که به سپاهیان می دادند و آنها را تطمیع می کردند  

واز طرف دیگر حسین بود و عشیره اش ودوستان وفادارش  

براستی ما کجا بودیم ؟؟؟؟؟؟خودم را می گویم واصلا در مورد بقیه اظهار نظر نمی کنم 

 فقط خودم سردر گمم که آنروز اگر من بودم کجا بودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

منی که شاید نتوانم بر حب دنیا غلبه کنم ودل بکنم .منی که نمی توانم دست  

از آرزوهای دنیوی بردارم .منی که هنوز در شناخت خودم مشکل دارم چه برسد  

به این که بخواهم حسین را بشناسم .  براستی آنروز کجا بودم  بودم . 

در پشت سر حسین یا مقابلش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

وای به حال من اگر در مقابل پسر فاطمه بودم . 

ولی به خودم نهیب می زنم که تو از نوادگان فاطمه وعلی هستی چطور چنین فکری 

 به ذهنت رسیده است مگر میشود فرزند حسین مقابل او بایستد ؟ 

با خودم می گویم پس چرا فرزند حسین امروز این گونه شده است وحسینی وار  

نیست ؟جدش را  بخوبی نمی شناسد وآنطور که دلش  

می خواهد رفتار می کند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

هنوز خیلی مانده تا  جدمان حسین را بشناسم وآن میسر نمیشود مگر این 

 که بتوانم خودم را بشناسم..........................................  

نوشته شده در دوشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 9:46 توسط ستوده| |

 

با شرمندگی فراوان از تاخیر زیاد .نمیدانم این دنیای وایبر من را

از کامپیوتر دور کرده یا کارهای قبل از مدرسه بچه ها .

با معذرت خواهی از آقایان خواننده محترم وبلاگ وبا تمام احترامی که

برای تک تکشان قائل هستم مجبورم این پست را اختصاص بدهم


 به خانمها .پس با شرمندگی زیاد لطفا آقایان از من رمز نخواهند .متشکرم

 

نوشته شده در شنبه بیست و ششم مهر ۱۳۹۳ساعت 9:44 توسط ستوده| |

سلام 

به همین زود ی بیست سال گذشت 

DSC 0067   Copy

تحلیل رفتن بدن وموهای سفید سر وچین وچروک دست وصورت 

 همه نشانه این است که سنی از ما گذشته است ولی نمی دانم

چرا هنوز خود را حدود 30 سال می دانم وفکر می کنم چند سال اندک

از زندگیمان گذشته است .

خدارا شاکرم که همسری داشتم که مثل کوه پشتم بود و هست

خدا را شاکرم که همسری دارم که مهربان است ودوست داشتنی 

خدارا شاکرم که همسرم گوشِ گوش کردن به دردودل های من را

دارد وهیچگاه ابراز خستگی نکرده است 

خدا را شکر می گویم که اهل کار است وتلاش وتا جایی که

بتواند برای رفاه وآسایش خانواده زحمت می کشد 

خدا را شکر  می گویم به خاطر نداشتن هیچ خصلت بدی

در وجودش و در اخلاقش 

 خدارا شکر می گویم به خاطر درک بالایش واین که قبل از این

 که من چیزی بخواهم خودش متوجه می شود 

گاهی اوقات از خودم می پرسم آیا واقعا من لیاقت اورا دارم ؟

البته خوب معلوم است بعد به جواب مثبت می رسم .

شاید ملاک های انتخاب همسر در بست سال پیش با امروز

خیلی متفاوت تر بود .

در بیست سال پیش و قبل از آن ،کسی که ازدواج می کرد

واقعا هدفش زندگی بودوبه تنها موردی که فکر نمی شد طلاق بود.

 فقط قشر مرفهی از جامعه بودند که طرز تفکری فراتر از جامعه

داشتند وطلاق در بینشان شایع بود ولی متاسفانه امروزه با دخترها

وبخصوص تاکید روی دخترهاست که وقتی در آستانه گرفتن مراسم

هستند وبا آنها صحبت می کنم ووقتی از آنها سوال می کنم که

آیا شناخت کافی از همسرت پیدا کردی یا واقعا به تفاهم عمیق رسیدید

یا این که پیش مشاوره رفته اید ومشاور تایید کرده ؟؟؟؟؟؟؟؟در جواب

یک جمله می گویند که فوقش به تفاهم نرسیدیم طلاق

می گیریم .به همین راحتی

زمان ما اگر واقعا می خواستند ما را نصیحت کنندمی گفتند

ازدواج مثل هندوانه سر بسته است ممکن است خیلی باب میل

باشد وممکن است آنچه که انتظارش را داشتیم نباشد

 در هر صورت نمی توان هندوانه را دور ریخت وهدر کرد

باید روشی را پیدا کنیم تا هندوانه قابل خوردن باشد .

شاید بگویید چون خودت احساس خوشبختی می کنی ومشکلی

در زندگیت نداری اینچنین می گویی .باور کنید این طور نیست .

من هم با این که خانواده های ما از دو فرهنگ مختلف بودند

وهیچ شناختی از همسرم نداشتم غیر از یکی دوجلسه خواستگاری

که صحبت کردیم وتحقیقاتی که پدرم انجام داده بود ،با تمام این تفاصیل

 سه روز بعد از مراسم ازدواج ،راهی روستای خمک زابل شدیم

وتازه آنجا بود که همسرم را شناختم .البته دوران نامزدی هم بود

 ولی چون دوران کوتاهی بود وچون دوران مخصوصی است ،فقط

تا حدودی شناخت حاصل شد .

در هرصورت توصیه من به همه جوان ها این است که اولا از روی

هوا و هوس ازدواج نکنند ودوما واقعا به فکر زندگی باشند

وسوما این چشم وهمچشمی های خانمان سوز را کنار بگذارند

که هرچه می کشیم از دست این چشم وهمچشمی هاست وزندگی

خود وهمسرشان را تلخ نکنند .

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۳ساعت 15:52 توسط ستوده| |

Design By : Night Melody